دل سوخته پيرمرد و گل نرگس
نوشته شده توسط : مريم

دل كه بسوزه!

ديگه نميشه كاريش كرد!

بايد گذاشت لاي كاغذ روغني!

همسايه ها نبايد بفهمن!

 

دل كه بسوزه!

همه ميفهمن!

دل كه بگيره!

غصه دار كه بشه!

گريه كه كنه!

همه ميهمن!

نه!

بذارش لاي كاغذ روغني!

 

اون قديم قديما!

يه پيرمردي بود ميومد تو كوچه!

داد ميزد:

آي دل سوخته خريداريم!

مردم دلاي سوختشونو جمع ميكردن،

و ميدادن بهش!

 

اما..

عصر جمعه كه ميشد!

پيرمرد داد ميزد و دنبال خريدار ميگشت!

خريدار دل سوخته ي خودش!

ميگفت:

فقط يه شاخه نرگس!

دل سوختمو ميفروشم به يه شاخه نرگس!

 

سالها گذشت و ...

دلاي سوخته ي پيرمرد خريدار پيدا نكرد!

تا اينكه يه عصر جمعه!

پيرمرد دل سوخته ي ما !

اومد ولي داد نزد :

كو خريدار!

اومد، گل نرگسش رو گرفت و رفت!

رفت و ديگه نيومد!

 





:: بازدید از این مطلب : 636
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 5 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: